افغانستان؛ آشنای ناشناختۀ ایرانیها
مسعود زمانی مقدم
دکتری جامعهشناسی و پژوهشگر مسائل اجتماعی
منتشرشده در مجلۀ رسانه فرهنگ، پاییز
۱۴۰۰، شماره ۲۰، صفحات ۴ تا
۷.
افغانستان سرزمین آشنایی است که برای ما ایرانیها همچنان ناشناخته مانده است. آشنایی من با افغانستانیها به دوران نوجوانیام برمیگردد. سال 1379، کلاس سوم راهنمایی در مدرسۀ آیتالله طالقانی اهواز بودم که با رضا روبهرو شدم و از آنجا دوستی ما آغاز شد. همکلاس نبودیم و در وقت تفریح میان کلاسها با هم آشنا شده بودیم. رضا یک افغانستانی متولد ایران بود با پدری کفاش که از قضا خانهشان نیز نزدیک خانۀ ما بود. از اینرو، پس از اتمام مدرسه، همراه و پیاده به خانه باز میگشتیم. یک روز در مسیر مدرسه به خانه بودیم که پسری تقریباً همسن خودمان جلوی رضا را گرفت و میخواست او را کتک بزند. من به دفاع از رضا برخاستم و آن پسر قلدر را تهدید کردم که اگر بار دیگر مزاحمتی برای دوستام ایجاد کند با من طرف است. آن پسر هم وقتی دید من با جدیت پشت رضا درآمدهام، صحنه را ترک کرد. رضا میگفت که قبلاً نیز چند باری از او آزار دیده است و نمیخواهد با او درگیر بشود و به مشکل بیفتد. سرانجام، دوستی من و رضا با پایان سال تحصیلی خاتمه یافت. میگفت که میخواهد ترک تحصیل کند و برود در کفاشی پدرش مشغول شود تا بتواند هزینۀ زندگیاش را فراهم کند. از شنیدن ترک تحصیل او بسیار ناراحت شدم و آن زمان بود که برای نخستینبار سختیها و رنجهای مهاجران افغانستانی را درک کردم. از آن سال تاکنون دیگر از رضای خندهرو و خجالتی خبری نداشتهام.
یعقوب یسنا دومین افغانستانی بود که بار دیگر نظرم را به افغانستان جلب کرد. با او حدود 8 سال پیش در فیسبوک آشنا شده بودم. آن زمان نوشتههای ایشان را در شبکههای اجتماعی دنبال میکردم و اندکی با هم در ارتباط بودیم. آقای یسنا از روشنفکران فعال افغانستانی است که در زمینۀ ادبیات و شعر فارسی و بهویژه شاهنامهپژوهی صاحب نظر است و تاکنون کتابها و مقالات ارزشمندی را منتشر کرده است. باری، علاقهمند به دیدار او از نزدیک بودم، تا اینکه روزی از روزهای پاییزی سال 1396 در محوطۀ دانشگاه یزد قدم میزدم که سلامیشنیدم. روی برگرداندم و نگاهام به کسی افتاد که هیچگاه فکر نمیکردم او را در ایران ببینم. او یعقوب یسنا بود. برای چند لحظه شگفتزده ماندم از این دیدار غیرمنتظره و ناگهانی. بسیار خرسند شدم و نزد او رفتم. پس از احوالپرسی، قدری گفتوگو کردیم و در سالن غذاخوری دانشگاه ناهار را صرف کردیم. ایشان در مقطع دکتری در رشتۀ ادبیات فارسی در دانشگاه یزد پذیرفته شده بود. چند نوبت با ایشان در یزد ملاقات داشتم ولی متأسفانه به دلیل اینکه من ساکن یزد نبودم امکان همصحبتی حضوری بیشتر با ایشان برایم فراهم نشد. ولی ارتباطمان را کموبیش تاکنون حفظ کردهایم. در شهریور 1400 و در پیِ تسلط مجدد طالبان، از طرف انجمن جامعهشناسی ایران (دفتر خرمآباد) جلسهای آنلاین دربارۀ وضعیت و دگرگونیهای جامعۀ افغانستان برگزار کردیم و از ایشان برای گفتوگو در آن جلسه دعوت کردم. جلسۀ خوب و روشنگری بود. در ویژهنامۀ حاضر نیز با ایشان گفتوگویی مکتوب داشتهام. به واسطۀ دوستی با چنین پژوهشگر فرهیختهای بیشازپیش افغانستان را میشناسم.
سه مواجهۀ کوتاه نیز با افغانستانیها در خارج از ایران داشتم که به من فهماند چقدر ایرانیها و افغانستانیها به هم نزدیکاند. شاید ما ایرانیها وقتی مهاجران افغانستانی را در ایران میبینیم کمتر متوجه نزدیکی فرهنگیمان باشیم، اما وقتیکه در یک کشور بیگانه با افغانستانیها روبهرو میشویم نزدیکی فرهنگیمان را بهتر درک میکنیم. اسفند 1396 در یک چایخانۀ سنتی در استانبول ترکیه وقتیکه صندوقدار افغانستانی متوجه شد که من و پدرم ایرانی هستیم، با خوشرویی و با زبان فارسی گفت که قابل ندارد و مهمان من باشید. حس خوبی از تعارفاش به ما دست داد؛ حس دیدن یک همفرهنگ. در اسفند 1398 نیز در شهر واخنینگن هلند من و همسر و پسرم داشتیم در بازار میگشتیم که متوجه شدیم کسی با زبان فارسی دارد ما را صدا میکند. برگشتیم و دیدیم که یک فروشندۀ افغانستانی است. میگفت که زیپ کولهپشتی همسرم باز است و چیزی از آن دارد میافتد. نزدیکتر رفتیم و از او تشکر کردیم و قدری همصحبت شدیم. میگفت که میدانسته ما ایرانی هستیم. لحظاتی لبخند زدیم و بار دیگر نزدیکی فرهنگی ما و افغانستانیها برایم متجلی شد. در مرداد 1399 در برلین آلمان داشتم قدم میزدم که دیدم چند نوجوان افغانستانی میخواهند از خودشان و فوارۀ نپتون عکس بگیرند اما تعدادشان زیاد بود و در قاب دوربین سلفی موبایل جای نمیگرفتند. پس به سویشان رفتم و گفتم که میتوانم از آنها عکس بگیرم. با خوشحالی و سپاسگزاری پذیرفتند. عکس را گرفتم و اندکی با آنها شوخی کردم. این رویاروییْ لبخند را بر لبان من و آنها جاری کرد. واقعاً ما و افغانستانیها بیش از آنچه میدانیم با هم پیوند فرهنگی داریم!
در تابستان 1400 افغانستان در صدر اخبار جهان جای گرفت؛ نیروهای طالبان به سهولت تمام خاک افغانستان را بعد از بیستسال مجدداً تصرف کردند. نیروهای غربی، بهویژه آمریکاییها، و دولت وقت افغانستان که تماماً وابسته به آنها بود بهطور تحقیرآمیزی شکست را پذیرفتند و تنها در چند روز شیرازۀ قدرتشان به کلی از هم گسست. طالبان امارت اسلامیرا دوباره برقرار کرد. بسیاری از مردم افغانستان نگران و مضطرب از وضعیت پیشآمده و خسته و مانده از دههها جنگ و آوارگی و فقر، چشم به آیندهای نامعلوم داشتند. بسیاری از مردم جهان از جمله ایرانیان نیز نوعی همدلی با ملت افغانستان احساس کردند و نظرشان به اوضاع و احوال افغانستان جلب شد. تا پیش از این، شناخت ایرانیها نسبت به افغانستان بسیار محدود و ناچیز بود، اگرچه حتی الان نیز ما مردم ایران بسیار کمتر از آنچه لازم است افغانستان را میشناسیم. شاید بسیاری از ما ایرانیها ندانیم که بزرگانی چون ناصر خسرو و خواجه عبدالله انصاری و مولانا زادۀ سرزمینی بودهاند که ما امروزه افغانستان مینامیم.
به هر حال، با رخدادهای پیشآمده در افغانستان مجدداً توجهام به این سرزمین جلب شد. بهویژه ارتباطم با افغانستانیها در شبکههای اجتماعی پُررنگتر گشت. در فیسبوک و تلگرام و واتساپ پیامهای بسیاری از دوستان افغانستانی دریافت میکردم. محتوای پیامها متنوع بود؛ از درخواست راهنمایی تحصیلی و معرفی کتاب و راهنمایی در نگارش مقاله گرفته تا ابراز لطف و محبت از سوی آنها، از تبریک شب یلدا و ماه رمضان و عید قربان و عید نوروز گرفته تا تبریک روز تولدم . گاهی برایم اشعاری میفرستادند و گاهی درد دل میگفتند. یک بار پیامیگلهآمیز دربارۀ رفتار ایرانیها با افغانستانیها دریافت کردم و یک بار پیامیمسرتبخش از یک مهاجر افغانستانی که میگفت: «شما نگاه منفیام را نسبت به ایران و ایرانیها تغییر دادید». در همین بستر شبکههای اجتماعی بود که از سر وظیفه کارگاهی آنلاین دربارۀ مقالهنویسی در علوم اجتماعی ویژۀ پژوهشگران و دانشجویان افغانستانی برگزار کردم. در این مدت نوشتههای بسیاری از دوستان افغانستانی در فیسبوک را دنبال کردهام و به استعداد بسیار زیاد جوانان افغانستانی پی بردهام.
تعداد زیادی از جوانان افغانستانی در فیسبوک فعالاند و به وضعیت اجتماعی کشورشان توجه دارند. برای مثال، مدتی میدیدم که بسیاری از دوستان افغانستانی در فیسبوک از واژۀ فارسی «دانشگاه» دفاع میکردند، ظاهراً در واکنش به یکی از مسئولان دولت طالبان که استفاده از این واژه را مناسب نمیدانست. برخی از نظرات آنها در این باره را در کامنتهایی که زیر پُستهای صفحۀ فیسبوک من میگذاشتند میتوان مشاهده کرد:
- «دوست گرامی! اینجا ما با گروه متحجر و واپسگرا گیر افتادهایم که میخواهند همۀ تکالیف ما را تعیین کنند. میخواهند زبان و فرهنگ و هویت ما را از ما دزدی کنند. این فاشیستها پارسیستیز و ایرانستیز هستند. واژههای چون: شهروند، دانشگاه و ... میگویند که واژۀ ایرانی است و نباید استفاده کنید. آنگاه با واژههای چون یونیورسیتی و پرابلم و غیره مشکل ندارند. اینها از این زبان و هویت ما در هراساند».
- «جنگ افغانها جنگ مرغ و تخم مرغ است. تفاوت این دو این است که نزاع در همین دو ختم نمیشود، بلکه سیستم سیاسی و اداری افغانستان مانند هند و سند بنایش فارسیزدایی در دو قرن اخیر بوده است. اگر همین روند ادامه یابد دو قرن بعد زبان فاخر فارسی دارای قدمت 5 هزارساله بهطور کلی از زادگاهاش خراسان و افغانستان کنونی محو میشود».
- «ببین جناب زمانی! زبان فارسی و دری در حقیقت یک زبان است با لهجه و گویش متفاوت. چون از لحاظ فرهنگی و تاریخی اگر این دو مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد به وضاحت خواهم گفت که ریشۀ هر دو یکی است. قسمیکه شاعران بزرگ همچون حافظ شیرازی، مولانای بلخی، ناصر خسرو بلخی و غیره در شعرهای ایشان از دری و پارسی یاد نمودند. مانند: «چو اندلیب فصاحت فروشدای حافظ / تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن» و یا «ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه / که لطف طبع و سخن گفتن دری داند». این درست که کشور ایران زبان فارسی را وسعت داد و به غنامندیاش افزود و کار بسیار خارقالعادهای انجام داد، ولی به معنی دو زبان مجزا نمیباشد».
- «دفاع از واژههای دانشکده و دانشگاه از حدود ۱۵ سال به این طرف در بین فارسیزبانان افغانستان شروع شد و این دو واژه باعث کشمکشها و نزاعهای فراوان گردید، تا جاییکه به تقابلهای حتی خونین بین طرفداران این واژهها و مخالفانش (پشتونهای حاکم در دولت سابق) انجامید. فارسیزبانان افغانستان این دو واژه را نماد زبان فارسی و استقلال آن از زبان اداری حکومتی که یک زبان سخیف است میدانند».
- «خواهشاً دفاع افغان از کلمه دانشگاه را به ایران ربط ندهید. آنها از فرهنگ و زبانشان دفاع میکنند و این ربطی به هیچ کشوری ندارد».
در نمونهای دیگر، در پُستی فیسبوکی از دوستان افغانستانی خواستم که تجربههایشان از ایران را با من در میان بگذارند. برخی از کامنتها به قرار زیر است:
- «چهار ماه میشود که به ایران آمدهام. آنچه در این چهار ماه دیدهام، مردم ایران مردم بافرهنگ، خوشبرخورد و آدمهای مهربان هستند. آنچه پیشاز این در مورد ایران شنیده بودم تا اینکه خودم دیدم، زمین تا آسمان تفاوت دارد. حرفِ من برای مردم افغانستان این است که هیچگاه برخورد دولتِ جمهوری اسلامیبا مهاجرین را با برخورد ملتِ ایران اشتباه نگیرید.
- «برخورد مردم ایران با افغانها در مرور زمان بهتر شده، بهخصوص با همین واکنشها و اعتراضات در شبکههای اجتماعی تأثیر خود را گذاشته. سیر تاریخی نباید اصل موضوع را به انکار بکشاند. در دهۀ هفتاد که من شاهد بودم و قبلتر از آن بسیار توهینآمیز بود. در دهۀ هفتاد در جنوب شهر تهران و شهرستانهای اطراف بهخصوص کرج و ورامین به افغانیجماعت اکثراً افعی صدا میزدند ... ولی با گذشت زمان و دیدن کمیوضعیت تغییر کرده، بله در پارک اگر با کدام ایرانی صحبت کنی و بهخصوص اگر باسواد و فرهنگی و تهرانی باشد به کل فرق میکند با کسانی که اکثراً بیسواد یا کمسواد است و از شهرستان آمده و فکر میکند که افغانی نانشان را آجر کرده. ولی در کنه وجودشان و ته فکرشان برتری ایرانی از مردم افغانستان بسیار عمیق است، اگر بتوانی به کدام بحث بکشانی بعد متوجه این مطلب میشوی ... خلاصه مفکوره برتربینی ایرانیها بسیار عمیق است».
- «سلام بر شما برادرم. مردم شریف و نجیب ایران انسانهای خوب و مهماننوازی هستند. من از مردم ایران خاطرههای خوب و خوشی دارم. اصلاً خودم را به صفت ایرانی نمیشناسم، بلکه بهعنوان همزبان و همفرهنگ و همتمدن میشناسم».
- «من تصور میکنم افغانها و ایرانیها از فحاشترین جمعیتهای موجود در شبکه اجتماعی میباشند. چه در بین خودشان و چه در بین این دو ملت همزبان این فحاشی از نفرت ایجادشده در ایران در طول مهاجرت که عمدتاً فارسیزبان افغانی میباشد و حضور در ایران را تجربه کردهاند و عدهای از افغانها که اصولاً با ایرانیجماعت مشکل دارند و حتی ایران را هم ندیدهاند و عمدتاً پشتوزبانهای افغانستان هستند که عمداً میخواهند به فحاشی دامن بزنند و عقبه بیرونی جماعت فارسیزبان داخل افغانستان را به زعم خودشان بههم بزنند و قطع کنند که ایران را حامیفارسیزبان داخل افغانستان میدانند. از آن طرف، ایرانیهایی که فکر میکنند افغانیجماعت آمده نانشان را آجر کرده و حال زباندرازی هم میکند. البته عدهای مثبتنگر هم در هر دو طرف طیف دیده میشود که قلیل هستند».
از اینرو، ضرورت توجه به رشد شبکههای اجتماعی در این کشور بیشتر احساس میشود. افغانستان در چند دهۀ اخیر میدان جنگها و خشونتهای بیشمار بوده است و حملههای فراوان تروریستی غمانگیز و دردناک به مسجد و دانشگاه و مدرسه را نیز تجربه کرده است. اینکه چنین وضعیتی نتیجۀ ایدئولوژیِ واپسگرای داخلی است و یا دخالت و تجاوز خارجی جای بحث دارد، اما آنچه ضرورت دارد رشد و افزایش آگاهی فردی و اجتماعی افراد جامعه است؛ مدرسه و دانشگاه و شبکههای اجتماعی مناسبترین میدان رشد آگاهیاند که بیش از پیش میبایست حفظ شوند تا نوجوانان و جوانان افغانستانی را از این وضعیت ویرانگر در امان نگه دارند.
چنین بود که تصمیم گرفتم به آقای یوسف پاکدامن، سردبیر مجلۀ رسانه فرهنگ، پیشنهاد بدهم تا ویژهنامهای را در این مجله به موضوع «ایرانیها و افغانستانیها: تعاملات و ارتباطات در شبکههای اجتماعی» اختصاص بدهند تا شاید زمینهای فراهم شود برای بررسی پیوند این دو کشور. پیشنهادم بر اساس علاقۀ بسیارم به افغانستان و نزدیکی قلبیام به مردم و فرهنگ و تاریخ این سرزمین است که پیوندی عمیق با تاریخ و فرهنگ وطنم ایران دارد. از اینرو، در شبکههای اجتماعی صمیمانه از دوستان افغانستانی خواستم که یادداشتها، مقالات و خاطرات و یا نظراتشان را دربارۀ پیوند فرهنگی این دو کشور و بهویژه دربارۀ تعاملات و تجربههای روزمرۀ شخصیشان در شبکههای اجتماعی با ایرانیها با من به اشتراک بگذارند تا در مجله نشر بدهم. خوشبختانه فراخوان با استقبال در فیسبوک مواجه شد. لازم است از دوست گرامیام، یوسف پاکدامن، بابت پذیرش پیشنهاد این ویژهنامه تشکر کنم. همچنین، سپاسگزار همۀ عزیزانی هستم که درخواست گفتوگو را پذیرفتند و یا برای ما یادداشت فرستادند.
نکتۀ دیگر؛ از آنجاییکه هماکنون نیز افغانستانیها اکثریت مهاجران در ایران را تشکیل میدهند، توجه به پیوند ایران و افغانستان ضرورت مییابد. از سوی دیگر، پیوند فرهنگی و تاریخی ایران و افغانستان و نیز جوان بودن جامعۀ مهاجران افغانستانی در ایران ضرورت بررسی مسائل و چالشهای آنها در جامعۀ ایران و ظرفیتها و امکانهای میانفرهنگی و استراتژیک آن را مضاعف میکند. افزون بر این، با تسلط دوبارۀ طالبان و امارت اسلامیدر افغانستان، مسئلۀ مهاجرت افغانستانیها به ایران میتوانند مجدداً پُررنگ شود و آینده وضعیت مهاجران ایرانی را دگرگون کند. لذا، به نظر میرسد گفتوگو و تعامل با نخبگان افغانستانی مقیم ایران و فراهم کردن فضایی برای ارائه دیدگاههای آنها میتواند بسی مفید و سازنده باشد.
در پایان، میدانم که رفتارهای بد و ناپسند نسبت به عزیزان افغانستانی در ایران کم نبوده. برای من چنین رفتارهایی با کسانی که بخشی از هویت تاریخی و فرهنگیمان با آنها گره خورده، غمانگیز است. با وجود این، امیدوارم با افزایش فهم و آگاهی مردم چنین رفتارهایی نیز از بین برود. البته جای خوشحالی است که رفتار مردم ایران با افغانستانیها نسبت به گذشته بهتر شده است. امیدوارم این ویژهنامه گامی-ولو کوچک- برای شناخت بیشتر افغانستان بردارد. با اینکه هیچگاه گذرم به افغانستان نیفتاده اما همواره احساس نزدیکی به این کشور داشتهام و آرزو دارم روزی به افغانستان سفر کنم و هرات و کابل و قندهار و بامیان و بلخ و مزارشریف و بدخشان را ببینم.
نورمحمد پاپی: هنرمندی بیکران در کرانۀ موسیقی لُرستان